يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

رضا ژاله

رضا ژاله
استاد رضا ژاله شاعر، طراح و هنرمند صنعتگرى كه با توجه به سازهاى زیبا و قابل بحثى كه در صنعت سازگرى دارد، معهذا آنطور كه باید و شاید، كارهاى این هنرمند وارسته و دوست‏داشتنى شناخته نشده و جا دارد كه از وى و كارهاى او در موسیقى سنتى و صنعت سازسازى بهره‏هاى بیشتر برد. پاى صحبت استاد رضا ژاله مى‏نشینیم و مى‏بینیم كه این هنرمند باارزش چگونه به دنیاى موسیقى و سازگرى كشانیده شد. عصر یكى از روزهاى پائیزى كه نگارنده با ایشان ملاقات داشتم وى درباره خود چنین گفت: «اسم من محمدرضا و فامیلم ایلدارژاله به سال 1326 در هفده خردادماه مى‏باشد. شهرى كه در آن پاى به عرصه حیات گذاشتم مشكین‏شهر یا (خیاو) در آذربایجان شرقى (استان اردبیل) است. پدرم قربانعلى ایلدارژاله مرد نظامى بود و اهل فن و سپاهى، مادرم ربابه نانه‏گلى خانه‏دار كه مادرى بود مهربان و بسیار عاطفى، مادرم اهل قزوین و پدرم اهل زنجان بودند. دو برادر بزرگتر از خود دارم به نام‏هاى جمشید و محمد كه جمشید مثل پدر به شغل نظامى و محمد به فرهنگ رفت و آموزگار شد و من خود كارمند بانك ملى ایران در تهران مى‏باشم. درباره كودكى و محل زادگاهم باید بگویم كه این دوران را در دامان كوه سربرافراشته سبلان سپرى كردم كه از آتش اندرونش چشمه‏هاى آب گرم و برف‏هاى رویش رودخانه‏هاى پرآبى هدیه به مردم ساده و پاك‏اندیش مى‏كند. و باغ‏هاى تشنه و چمن‏زارهاى وسیعش را به زلال قطره‏هایش سیرآب. دره‏هاى عمیقش را رودخانه‏هاى پرآبش زیباتر مى‏كند و اشتیاق شكفتن را در شكوفه‏هایش هر لحظه بیشتر و صداى پرندگانش را در گوش جانم هنوز بعد از سالها گذشت مى‏شنوم. بعدازظهر یك روز بهارى بود، دست‏هایم را گرفت و من لحظه‏اى بعد خود را در آن طرف رودخانه (دیه آرخى) با برادرم محمد دیدم. رقص شاخه‏هاى درخت بید را از نوازش نسیم مى‏دیدم و آواز مرغ كوچكى را سارى كوینك (زرد ملیجه) مى‏شنیدم اما این بار شاخه‏ها را بى‏تاب‏تر و سارى كوینك را بى‏قرارتر مى‏دیدم، راستى چرا؟ دیرمان باغى (باغ آسیاب) با آن درختان گیلاس و سیب‏هاى فراوان میعادگاهى اهل دل بود و محل تفرج و تفكر عارفان و متفكران. دست‏هایم در دست برادرم محمد بود و چشمهایم خیره به دست‏هاى مردى گردیده بود كه چیزى را در بغل نگاه داشته بود كه یك دستش عمودى مرتب بالا و پائین مى‏رفت و یكى افقى عقب و جلو. صورتش را نگاه كردم، جویبارى از اشك آهسته رو به پایین در سیمایش جریان داشت كه روى سازش مى‏ریخت. به برادرم محمد گفتم: بوكیمدى؟ (كیه این). گفت: «آقاى منصورى دى خانمى تزه اولوب هردن بى گلر بورا اتورار تار ورار آغلار». (این آقاى منصورى است خانمش تازه فوت كرده، اینجا مى‏آید، مى‏نشیند تار مى‏زند و گریه مى‏كند). گفتم: «پس این سازى كه مى‏زند تار است؟» گفت: «آره» و من عاشق معشوق آقاى منصورى شدم و من از آن زمان به بعد، بارها و بارها صدایش را كه با منصورى حرف مى‏زد شنیدم و به خاطر سپردم. تا این كه عصر یكى از روزهاى غم‏انگیز پائیزى صداى لااللَّه‏الااللَّه را همراه با محمد رسول‏اللَّه (ص) كه منصورى تا گورستان را بدرقه مى‏كرد شنیدم و سالها درد هجر و جدائى من از تار و تارنواز آغاز و به درازا كشید. پس از چندى پدرم كه بازنشسته شد و ما به تهران نقل مكان كردیم و در خیابان نواب چهارراه شكوفه كوچه صالحى پلاك 15 كه یك باب خانه قدیمى و محقر بود ساكن شدیم پدر مرا براى ادامه تحصیل در دبیرستان یادگار واقع در خیابان خوش ثبت‏نام كرد و پس مدتى با شخصى به نام غلامى كه تار و سه‏تار مى‏زد آشنا شدم. آشنائى من با آقاى غلامى كه در ساعات بیكارى در دبیرستان سه‏تارش را كه البته گاهى مى‏آورد و مى‏زد باعث شدت علاقه من به این ساز و همچنین تار شد. برادرم جمشید برایم یك سه‏تار از فروشگاه گل‏بهار كه در لاله‏زار بود خرید به مبلغ نهصد ریال كه من این سه‏تار را در سال 1363 فروختم به صد برابر، یعنى نود هزار ریال، این ساز كاسه تركه‏اى توت و گردو، یكى در میان بود و ساخت مرحوم محمد عشقى بود و از روى علاقه‏اى كه به ساز داشتم روى دسته را صدف‏كارى كردم. بعد از مدتى رفتم به كلاس موسیقى رودكى كه در خیابان سى‏مترى تقاطع حشمت‏الدوله بود و به مدیریت آقاى مهاجر و استادى آقاى بى‏آزار اداره مى‏شد. در این كلاس مشغول فراگیرى موسیقى شدم تا این كه یك روز ویولن شكسته‏اى را در سطل زباله دیدم كه شكسته و دور انداخته شده بود، آن را بردم به منزل و با حوصله تمام تعمیر كردم و به كلاس آوردم و چون خجالت كشیدم كه بگویم این ساز را از توى سطل زباله پیدا كرده‏ام، لذا به متصدى كلاس ویولن آقاى حسین صمدى گفتم: «استاد این ویولن را خریده‏ام چطور است؟» ساز را گرفت و پنجه‏اى با آن نواخت و گفت: «این ساز، هم صدایش به گوشم آشناست و هم خودش». گفتم: «بله این همان سازى است كه شما دور انداخته بودید»؛ تشویق فراوانى كرد و من تقریباً دو سه ماهى به كلاس سه‏تار رفتم كه این برنامه به عللى متوقف شد تا سال 1359 براى خرید تار به مغازه آقاى بخشى واقع در میدان بهارستان رفتم، قیمت تار خیلى بالا بود. گفتم: «آقاى بخشى مى‏روم و خودم یك تار براى خودم مى‏سازم»، چند نفرى كه در مغازه وجود داشتند با این گفته من زدند زیر خنده كه این خنده‏ها مرا در تصمیم خود جدى‏تر و مصمم‏تر كرد. فرداى آن روز، شروع كردم به خریدن وسائل كار و ابزار، تلفنى هم به یكى از سازندگان ساز كردم و گفتم: «استاد اگر اشكالى ندارد مى‏خواهم چند روزى، چند ماهى شاگرد شما باشم و البته نمى‏خواهم كه مزاحم جنابعالى گردم و به این شرط كه هیچوقت از شما چیزى نپرسم، من خودم با نگاه كردن، كار را یاد خواهم گرفت». گفت: «راست میگى؟» گفتم: «بله» گفت: «اتفاقاً به آدمى مثل تو نیاز ندارم» و گوشى تلفن را گذاشت. اسمش را در اینجا نمى‏برم كه مبادا خداى ناكرده در جایى به زشتى از ایشان یاد شود. به هر حال به كوشش خود ادامه دادم و گمان كنم اواخر سال 1359 بود كه یك تار ساختم از چوب توت و بردم نزد آقاى بخشى كه او پس از دیدن تار ساخت من گفت: «آى شیطون آخر آنچه را مى‏خواستى كردى». اتفاقاً براى تار همانجا یك مشترى پیدا شد كه به مبلغ هشت هزار و پانصد تومان فروختم و كسرى وسائل كارم را تهیه كردم، همچنین با فروختن اتومبیلم ماشین چوب‏برى و رنده‏برقى را خریدارى كردم، از كمك‏هاى فكرى آقاى محمود قربانعلى كه در كارگاه فرهنگ و هنر بود خیلى زیاد استفاده كردم كه براى همیشه در زندگى از ایشان ممنون و سپاسگزار مى‏باشم و همیشه خود را مدیون این مرد اخلاق و هنر مى‏دانم، بعدها به ساختن سه‏تار هم مشغول شدم و سه‏تارهایى كه تاكنون ساخته‏ام، بسیار است. چند ساز ابتكارى هم با نام‏هاى، «دلگشا» (زهى) و «دلربا» (مضرابى) و «دل‏آرام»(زهى) ساخته‏ام و یك ساز هم براى كوك سنتور به جاى دیاپازون. به هر حال با علاقه‏اى كه من نسبت به وطنم ایران و این آب و خاك دارم و مردمان و آداب و سنن و فرهنگ عامه و موسیقى اصیل سنتى آن را دوست دارم و این موسیقى در تمام وجودم ریشه دوانیده و با خونم عجین شده، عمرم را در ساختن این آلات و ادوات موسیقى صرف كرده‏ام. خوب یا بد بودن سازهاى من را شاید زمان سال‏ها پس از مرگ من معلوم كند. خدا داناست، كه من هرگز از ساختن این سازها آلوده شده به مسائل مادى نیست، بلكه نظرم پیشرفت علم موسیقى این هنر آسمانى و والا بین هنرجویان است تا بتوانند با این آلات و ادوات هرچه بیشتر با این هنر مأنوس گردند. در اینجا یادآور مى‏شوم كه چون قسمت اعظم عمر و وقتم را صرف این هنر والا و ظریف كردم و خیلى كمتر به خانواده‏ام رسیدم، از همسر مهربانم خانم راضیه سجادى تفرشى و دختران خوبم نرگش و نغمه و نسیم و دو پسرم محمد و مهدى كه مرا تحمل كردند، از اولى به خاطر كمبود محبت‏هاى همسرى و بقیه به سبب كسرى عطوفت پدرى عذرخواهى مى‏كنم و امیدوارم مرا در قبال خدمت كوچكى كه به موسیقى وطنمان ایران كرده‏ام ببخشایند و در ضمن یادآور مى‏شوم كه از محبت‏هاى استادان عزیزم، بهنام وادانى و محسن راسخ و سعید تقى‏بیگلو كه همواره مرا مورد لطف خویش قرار داده‏اند سپاسگزارى نمایم». تمام سازهاى استاد رضا ژاله داراى تاریخ ساخت و اتمام و شماره و پرونده مى‏باشد.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
حکمت | هم نشینی با دانشمندان / استاد توکلی
play_arrow
حکمت | هم نشینی با دانشمندان / استاد توکلی
تصاویری از عملیات پدافندی مقابل بمب سنگرشکن در نطنز
play_arrow
تصاویری از عملیات پدافندی مقابل بمب سنگرشکن در نطنز
مهدی طارمی دربی میلان را به آتش کشید
play_arrow
مهدی طارمی دربی میلان را به آتش کشید
ماجرای استعفای نخست وزیر کانادا
play_arrow
ماجرای استعفای نخست وزیر کانادا
تصاویر باورنکردنی از پرواز یک مرغ در یک مسافت طولانی
play_arrow
تصاویر باورنکردنی از پرواز یک مرغ در یک مسافت طولانی
کاهش انرژی با عایق نانویی
play_arrow
کاهش انرژی با عایق نانویی
ویدیویی با بازدید میلیونی؛ سرسره بازی یک کلاغ روی برف!
play_arrow
ویدیویی با بازدید میلیونی؛ سرسره بازی یک کلاغ روی برف!
خاطره‌ای عجیب از رزمنده جانباز دفاع مقدس
play_arrow
خاطره‌ای عجیب از رزمنده جانباز دفاع مقدس
رفتار شهید کاظمی زمانی که متوجه سرماخوردگی یک سرباز شد!
play_arrow
رفتار شهید کاظمی زمانی که متوجه سرماخوردگی یک سرباز شد!
حیرت مقام اسرائیلی از میزان حجم جاسوسی اسرائلی‌ها برای ایران!
play_arrow
حیرت مقام اسرائیلی از میزان حجم جاسوسی اسرائلی‌ها برای ایران!
مراحل جذاب ساخت تابه استیل
play_arrow
مراحل جذاب ساخت تابه استیل
خاطره جالب دیپلمات ایرانی از جمله سفیر زن اسلواکی خطاب به او بعد از عدم دست دادن
play_arrow
خاطره جالب دیپلمات ایرانی از جمله سفیر زن اسلواکی خطاب به او بعد از عدم دست دادن
توضیحات دادستان رشت درباره حادثه گروگانگیری یک خانواده پنج نفره به مدت دو سال در گرگان
play_arrow
توضیحات دادستان رشت درباره حادثه گروگانگیری یک خانواده پنج نفره به مدت دو سال در گرگان
رمزگشایی از حرکت نمادین انگشت در دعای (یا مَنْ اَرْجُوهُ)
رمزگشایی از حرکت نمادین انگشت در دعای (یا مَنْ اَرْجُوهُ)
آغاز رزمایش پدافند مرکز هسته‌ای نطنز
play_arrow
آغاز رزمایش پدافند مرکز هسته‌ای نطنز